در پایانی بی سرانجام آنجا که پنجره ها در ابتدای باران تو را فریاد می کند ،من در پهنای آسمان نام تورا بار دیگر مشق می کنم واز پاییز ترانه ای دیگر می سرایم .
می بینی اینجا همه چیز با من و تو بیگانه اند، نه اشکها سراغی از ما میگیرند ،نه عریانی خزان بار دیگر صدای سرد گامهای تو را بر روی برگهایش می شنود .
اینجا فقط غصه هاست که سکوت را به ما ارزانی میکند ودیگر هیچ.....
اما اینجا هنوز یاد کوچه ماندگار است وهنوز من هستم ویاد تو، کاش بار دیگر باران ببارد